وظیفه رهبران راهبر در تغییر نگرش های کلان
کار و وظیفه رهبران اساسا تغییر و تحول در نگاه و روش، و سیاست گذاری کلان مجموعه مدیریتی خود و مهم تر از هر چیز، تغییر نگرش افراد زیر مجموعه خود نسبت به جهان، شغل خود و البته تغییر نگرش نسبت به خودشان است.
رهبران جمعیت های بزرگ مانند رهبران ملت ها، رهبران سازمان های جهانی مثل رئیس سازمان ملل، رئیس یونسکو، رئیس فیفا و… ظرفیت بالقوه فراوانی در تغییر نگاه و نگرش مجموعه های تحت ریاست خود دارند. و این تغییر نگرش نسبت به جهان پیرامونی همان انجام وظیفه رهبری یک رهبر است. در واقع باید گفت کار و وظیفه رهبران راهبر اساسا تغییر و تحول در نگاه و روش، و سیاست گذاری کلان مجموعه مدیریتی خود و مهم تر از هر چیز، تغییر نگرش افراد زیر مجموعه خود نسبت به جهان، شغل خود و البته تغییر نگرش نسبت به خودشان است.
بر این اساس رهبران راهبر در جایگاه والایی هستند که این جایگاه رفیع موجب تاثیرگذاری آنها بر بیش ترین تعداد افراد ممکن می شود. رهبران بر مبنای جایگاه و سمت خود دارای قدرت و ابزار هستند. قدرتی که به آنان توانایی تغییر نگرش و خلق استراتژی می دهد. و ابزاری که به آنان اجازه اعمال قدرت و پیاده کردن استراتژی برای تغییر نگرش به عنوان وظیفه رهبران راهبر می دهد.
ابزارهای تغییر نگرش رهبران راهبر
رهبران برای آنکه در سطحی کلان به تغییر نگرش و ذهن افراد زیرمجموعه خود بپردازند. باید از دو ابزار استفاده کنند. ابزار اول داستان مناسبی است که رهبران راهبر باید بتوانند خلق کنند. و دیگری انسان هایی است که توانایی تحقق و انجام این داستان را داشته باشند. در واقع داستان هایی که این رهبران می گویند و انسان هایی که رهبری و راهبری می کنند. می توانند موفقیت یا شکست آن ها را در تغییر نگرش ها تعیین کنند.
این داستان های خلق شده توسط رهبران هستند که خالق دورنمای مجموعه های تحت مدیریت رهبران راهبر هستند. داستان ها قطب نمای کُنش ها و کُنشگران هستند. داستان ها به ملت ها، سازمان ها، شرکت ها و افراد جهت می دهند. داستان ها ایده پردازی می کنند. داستان ها اولویت ها را مشخص می کنند. داستان ها مشخص می کنند چه کاری را باید انجام داد. و چه کاری را نباید انجام داد. و در یک کلام داستان ها نگرش ساز هستند.
بیشتر بخوانید: تفکر سیستمی چیست؟ مزایای تفکر سیستمی
ویژگی های داستان
داستان ها باید ساده و قانع کننده باشند. داستان ساده با همه افراد شنونده آن داستان ارتباط برقرار می کند و او را جذب می کند. برعکس داستان های تودرتو و پیچیده جامعه هدف خاص تر و کوچکتری دارد و از این حیث سلائق بسیاری از افراد و مخاطبان را پوشش نمی دهد. داستان قانع کننده باعث می شود مخاطب داستان با گوینده داستان همداستان شده و در راه تحقق داستان یک دل شوند.
علاوه بر این، یک داستان باید در زندگی شنونده داستان تجسم یافته باشد. به بیان دیگر داستان خوب داستانی است که شنوندگان با شنیدن محتوای آن احساس همدلی دارند. شنونده با شنیدن این دانستن هم ذات پنداری کرده و خود را بخشی از راه حل ارائه شده توسط آن داستان می یابد.
جذابیت آگاهانه برای جلب مخاطب
هر داستان علاوه بر جذابیت آگاهانه خود باید مخاطبان خود را در سطحی ژرف تر نیز به خود جلب کند. باید مخاطب را به طور عقلانی و با ارائه دلایل و شواهد مجاب به انجام کاری کرد. داشتن نگرش عقلانی نسبت به یک داستان به فرد دلایل کافی برای انجام آن می دهد و او را برای مواجهه با چالش های پیش بینی ناپذیر آماده می کند.
داستان ها نباید صرفا بر جنبه عقلانی بودن محتوای داستان متمرکز باشد. یک داستان موفق داستانی است که منجر به بازآوایی هیجانات شنوندگان خود نیز باشد. این داستان باید شنونده خود را به وجد بیاورد و او را به تحرک وادارد. نباید فراموش کرد که انسان ها رایانه و ماشین های محاسباتی بدون احساس نیستند آن ها انسان های گوشت و پوست و خون داری هستند که علاوه بر تعقل هیجانات سرشاری نیز دارند.
داستان ها باید قابلیت تکرارپذیری داشته باشند. و رهبران و مدیران باید مدام آن ها را تکرار کرده و به عنوان بخشی از زندگی روزمره افراد جا بیندازند. داستان ها بر این اساس در قالب کنش های عادی زندگی تجسم یافته. و بخشی از عادت های هر روزه انسان ها می شوند. و سپس در عمل به ثمر می نشینند.
مارگارت تاچر به عنوان یک رهبر راهبر
به عنوان مثال مارگارت تاچر (Margaret Hilda Thatcher) نخست وزیر بریتانیا یک داستان پرداز و یک نگرش ساز فوق العاده بود. او پس از چرچیل و زمانی که بریتانیا به افول امپراتوری خود نزدیک شده بود به قدرت رسید. تاچر با شعار”بریتانیا راهش را گم کرده است”. قدم به میدان مبارزات انتخاباتی گذاشت و با بیان این شعار داستان جسورانه خود را خلق کرد.
تاچر با هوش سرشار خود می دانست که بریتانیا در آن زمان نیازمند تغییر نگرش جدی در حوزه سیاست، اقتصاد و… است. و از طرف دیگر می دانست که بریتانیا زمانی دراز همه آنچه اکنون می خواهد را داشته است. و اکنون در آرزوی داشتن گذشته است. بنابراین او داستانی ساده برای آینده خلق کرد. داستانی که برای رهبری و راهبری آینده بریتانیا و بریتانیایی ها بسیار مناسب و پرثمر بود. او با بیان اینکه بریتانیا راهش را گم کرده است. نشان داد که اکنون در جای مناسبی قرار دارد و سپس نشان داد که بریتانیا نیازمند یافتن مسیر حقیقی خود است.
بیان این داستان بدون اعتماد بریتانیایی ها تخیلی بیش نبود و تاچر نیز این را به خوبی می دانست. بر این اساس او کارنامه علمی درخشان خود به عنوان دانش آموخته رشته شیمی و حقوق دانشگاه معتبر آکسفورد را ضمیمه صلاحیت خود کرد. و از این طریق اعتماد بریتانیایی ها را به خود جلب کرد. این امر نشان می دهد که رهبر راهبر حقیقی بدون داشتن یک پشتوانه معتبر علمی کاری از پیش نخواهند برد. و یکی از ویژگی های اصلی رهبران راهبر برخورداری از صلاحیت علمی معتبر است.
پیام تاچر به عنوان یک رهبر راهبر
در حقیقت پیام تاچر حاوی عناصر اصلی یک روایت خوب از جانب یک رهبر راهبر پر قدرت است. رهبر راهبری که با توجه به یک گذشته پرافتخار، به دنبال تغییرِ زمانِ حالِ غیرمطلوبِ فعلی و به دنبال برساختن یک آینده پرافتخار است. پیام پارگارت تاچر موید یک قهرمان (ملت بریتانیا) و یک هدف (برساختن آینده ای پرافتخار برای بریتانیا) است. بر این اساس او با خلق یک پیام اثرگذار به دنبال برساختن آینده ای قهرمانانه برای ملت بریتانیاست.
بیشتر بخوانید: ۱۰ کتاب برتر حوزه مدیریت و منابع انسانی
رهبران راهبر می توانند با خلق یک داستان زنده و مهیج کارکنان خود را به شور بیاورند. داستانی که همهی گذشته، حال و آینده را در بر گرفته و خواهان رسیدن به بهترین هاست. این داستان موجب تغییر نگرش افراد می شود. به آنها جهت می دهد و در اصلاح گذشته نافرجام نیز عمل می کند. در شکل مطلوب، هر داستان باید به اندازه کافی از عناصر آشنا برخوردار باشد تا فورا رد نشود. و در عین حال باید به اندازه کافی متمایز باشد تا بتواند توجه مخاطب را به خود جلب کرده. و ذهن را درگیر سازد. داستان تاچر از این جهت آشنا بود که توانست ذهن مخاطب را متوجه گذشته پرافتخار بریتانیا سازد. این داستان از جهتی هم شوقی امیدوارانه را در دل مردم بریتانیا هدف گیری می کرد. تا بتوانند به عنوان یک هدف به آن جامه عمل بپوشانند. و هم او را یک رهبر راهبر نشان داد.
در ابتدای مقاله با ابزارهای رهبری و تغییر نگرش رهبران آشنا شدیم و سپس برخی از مهم ترین ویژگی های یک داستان موفق و کارآمد را برشمردیم. سپس با ذکر توانایی های خانم مارگارت تاچر نخست وزیر شهیر بریتانیا با عملکرد و سابقه ایشان به عنوان یک رهبرِ راهبر موفق پرداختیم. اکنون در ادامه با برخی از مهم ترین ویژگی های رهبران راهبر نمونه آشنا خواهیم شد:
1)اولین ویژگی رهبران راهبر قدرت استدلال ورزی ست
تاچر یک بحث کننده و مناظره کننده عالی بود. او به خوبی می دانست که چگونه و با استفاده از چه ابزارهایی باید مسائل مختلف را تحلیل کند. و استدلال خود را در مورد هر یک از طرفین مطرح سازد. او با بهره مندی از قدرت استدلال ورزی خود به راحتی می توانست. دیگران را در تبعیت از خود در انتخاب راه حل های ممکن برای مشکلات راضی کند.
علاوه بر این قدرت استدلال ورزی او موجب میشد او به اصطلاح سره را از ناسزه متمایز کند. آنچه درست است را از آنچه نادرست است بازشناسد. و از این طریق مرتکب خطا نشود. فهم درستی و تمایز آن از امور نادرست از جمله ضرورت های لازم برای یک راهبر است. چرا که عدم فهم این مهم مجموعه تحت مدیریتی شخص (چه یک کشور باشد و چه یک کارخانه) را به ورطه نابودی می کشاند. بنابراین می توان داشتن قدرت استدلال ورزی را یکی از مهم ترین ویژگی های رهبران راهبر دانست.
2)تاکید فعال و پویا بر داستان؛ و بیان داستان های جذاب جدید از ویژگی های یک رهبر راهبر است
تاچر صرفا در زمان مبارزات انتخاباتی خود بر شعار”بریتانیا راهش را گم کرده است” تاکید نمی کرد. او به طور مداوم بر این شعار تاکید می کرد و آن را به زبان عامه مردم بریتانیا و در قالب های متنوع و در زمان های مختلف تکرار می کند. تکرار داستان تاچر به گونه ای بود که نه تنها این داستان و شعار به عنوان یک راهنمای عملی برای هر بریتانیایی قلمداد می شد. بلکه این داستان برای هر بریتانیایی که به بریتانیا احساس تعلق خاطر می کرد. ملکه شده بود.
علاوه بر این، تاچر به خوبی می دانست که در موقعیت های مواجهه با مشکلات جدید پیش روی خود به خرده داستان هایی نیز نیاز دارد. داستان هایی که در دل داستان بزرگتر قرار داشته. و برای حل مشکلات کوچکتر به وجود آن ها نیاز دارد. وجود داستان های خردتر به او در پویا نگه داشتن ذهن و تغییر نگرش بریتانیایی ها در راستان داستان بزرگتر کمک می کرد. و از تکرار بی مورد داستان اصلی جلوگیری می کرد.
در واقع داستان بلند و داستان های کوچکتر همه پی رنگ واحدی دارند که همه و همه در راستای تحقق یک هدف. و برای تغییر ذهن و نگرش افراد زیرمجموعه های مدیریتی خلق می شوند. بنابراین مدیران و رهبران سازمان ها نه تنها باید داستان بزرگ و هدف اصلی خود را طراحی کنند. بلکه می باید به جهت پویایی زیرمجموعه خود به خلق داستان های کوچکتر نیز بپردازند. تا با استفاده از این داستان ها ذهنیت و نگرش زیرمجموعه خود را برای همیشه با خود همراه کنند.
3)یکی دیگر از ویژگی های رهبران راهبر قدرت تحقیق و جستجوگری ست
تاچر زیر مجموعه خود را به نحوی سامان داده بود که بخش های مختلف. دولت و ادارات نخست وزیری متبوع خود به جمع آوری داده های دست اول همت گمارند تا او بتواند با استفاده از این داده ها بهترین تصمیم ممکن را بگیرد. او با دقت این داده های جمع آوری شده را مورد تعمق و موشکافی قرار می داد. و با مطالعه دقیق آن سعی می کرد در استدلال های خود و مهمتر از. آن در جهت دهی به اهداف مدنظر خود از آن ها استفاده کند.
جمع آوری صحیح و متناسب داده ها از جمله مولفه های مهم رهبری و مدیریت است. چرا که شخص رهبر باید براساس این داده ها و موشکافی دقیق. آن ها تصمیمات مهمی که بر سرنوشت هر یک از افراد تاثیرگذار است را اتخاذ کند. تصمیم مدیر با اتکا به این داده ها و با جستجوگری پیرامون این داده ها انجام می پذیرد. و داستان مدنظر رهبر نیز در سایه تحقق این داده ها به ثمر می نشیند.
4)ارتباط همدلانه با زیرمجموعه
تاچر قادر بود با قلب و روح و ذهن بسیاری از افراد زیرمجموعه خود ارتباط برقرار کند. و همین امر او را در تغییر نگرش افراد توانا می ساخت. او استدلال ها و داده های در دسترس خود را به شیوه ای قابل فهم و همراه با متانت با مخاطبانش که مردم بریتانیا بودند. در میان می گذاشت و نتیجه این شیوه مدیریت محبوبیت روزافزون او و البته موفقیت در امر کشور داری بود.
او مردم کشور خود را از کاستی های کشور خود با خبر می ساخت. و آنان را به عنوان عضوی از یک خانواده بزرگ در حل این کاستی ها شریک می کرد. مولفه ارتباط همدلانه نقش به سزایی در ذهن و نگرش مردم بریتانیا داشت. به نحوی که هر یک از افراد خود را در تصمیمات کلی گرفته شده شریک دانسته. و به اصطلاح در انجام تصمیمات از جان مایه می گذاشتند. در نهایت این از جان مایه گذاشتن بریتانیایی ها موجب میشد”بریتانیا راهش را پیدا کند”.
5)اعطای پاداش برای کاردانان و اعمال جریمه برای سهل انگاران
تاچر خوب می دانست که برای پیداکردن راه بریتانیا و پشت سر نهادن. مسیر قبلی بریتانیا به افراد کاردانی نیاز دارد که بتوانند راهنمایان خوبی برای مسیر باشند. او در یافتن چنین افرادی و سپردن امکانات به آنان ذره ای مماشات نمی کرد. و با کسی تعارف نداشت. او بر اساس شم محقق خود سعی می کرد. بهترین ها را برای مناسب ترین جایگاهشان انتخاب کند.
اگر کسی قدر این فرصت را می دانست به او بیش از پیش اعتماد می کرد. و مسئولیت های بیشتری را به او واگذار می کرد. در عین حال اگر میدید در انتخاب خود درست عمل نکرده است. بدون ذره ای تعارف او را بر کنار و جریمه می کرد. او می دانست که پیمودن راه رستگاری و پیشرفت برای بریتانیا به مردان و زنان کاردان احتیاج دارد. و این مسیر سنگلاخی مرد راه می خواهد.
بر این اساس تاچر با عملکرد خود نشان می دهد که نباید مدیران و رهبران همه کارکنان خود را به یک چوب برانند. نباید کاردانان و سهل انگاران را در یک کفه ترازو قرار داد. بلکه باید کاردانان را تشویق و سهل انگاران را مجازات کرد. و این چیزی نیست جز شیوهی رهبری یک رهبر مقتدر.